House of Games (1987)-David Mamet

خانه بازیها 1366  

 

با تمام پیچ و خمهای روایت و دیالگوهای خاص و خشک آن، این ظرافت ماهرانه
خانه بازیهای دیوید ممت است که شما را مبهوت میکند. این فیلم ورود یک استعداد بزرگ را به عرصه فیلم اعلام کرد، هر چند ممت قبلاً هم سناریونویس و نمایشنامه نویس شناخته شده­ای بود و برای نمایشنامه خود گلنگاری گلن راس برنده جایزه پولیتسر شده بود. خانه بازیها که داستان یک روانپزشک خوش­نیت اما در نهان آشفته را می­گوید که سر و کارش با یک مرد ترفندباز می­افتد. خانه بازیها در آن واحد یک داستان روانشناسانه جذاب و یک فیلم ماجرایی پر پیچ و خم است، و زیبایی فیلم در این است که ممت این دو جنبه داستان خود را در فیلم با هم می­آمیزد.

سبک فیلم عامدانه به گونه ایست که در ابتدا دافع است اما سرانجام بیینده را جذب می­کند. دیالوگهای مخصوص سناریوهای ممت هیچگاه تا این اندازه قوی نبوده­اند. جملات تکه شده و رد و بدل جملات کوتاه دقیقاً آنچه را که باید بشنویم به ما میگویند نه چیززی بیشتر. تک تک کلمات حساب شده و دقیق به کار رفته­اند و بازیگران آنها را با یک سادگی بسیار سرد ادا می­کنند. ممت که اولین کار کارگردانی خود را با این فیلم ارائه کرد، شیوه­ای جسورانه برای بیان داستان خود به این صورت انتخاب کرد، اما بسیار عالی جواب داد، تا اندازه­ای به این خاطر که سینماتوگرافرش، خوان رویز آنشیا، بهترین فضا را به وجود آورده است. خانه بازیها بیشتر در اتاقهای تیره و تاریک اتفاق می­افتد، و وقتی که وارد محیط بیرون میشود، آن محیط بسیار خلوت است که مرکزیت شخصیتهای اصلی را تقویت میکند. صحنه فیلم کاملاً خالی نیست، اما با دقت و هنرمندانه بی­تزیین است.

روانپزشک فیلم دکتر مارگارت فورد (لیندزی کروز، همسر ممت در آن زمان) است که یک کتاب پرفروش روانکاوی خویشتن درباره حل رفتار وسواسی بودن نوشته است. دکتر فورد، که موی کوتاه و منظم چیده شد دارد و کت و دامن شق و رقی میپوشد بسیار مرتب و در کارش جدی است. او صمیمانه می­خواهد به بیمارانش کمک کند اما حس میکنیم که چیزی داریک دارد او را به جلو میراند. یکی از بیمارانش، پسرک جوانی به نام بیلی هان (استیون گلدشتاین) است که تهدید میکند خود را خواهد کشت زیرا مبلغ زیادی پول به آدمهای گردن کلفتی بدهکار است. دکتر فورد بر آن میشود تا بدهی او را صاف کند. به این ترتیب به سراغ مایک (جو مانتینا، کهنه کار تولیدات تئاتری ممت) میرود، یک کلاهبردار حرفه­ای که از بیلی پول طلبکار است، البته نه آنقدری که دکتر فورد باور کرده بود.

یک شب کافی بود تا دکتر فورد مسحور شیوه ی زندگی کردن مایک شود. او دکتر فورد را قانع میکند به او در بردن یک دست بازی ورق کمک کند به طوری که هنگام بازی حواسش به "سوتی" بازیکن مقابل باشد و اینگونه دکتر فورد وارد ماجرا میشود. او احساس میکند حتماً باید مایک را مورد مطالعه قرار دهد و دقیقاً ببیند چگونه کارش را انجام میدهد. مایک از او میپرسد: «پس میخوای بفهمی یه آدم واقعاً بد چطور کاسبی میکنه؟" این سؤال در عین حال نمایانگر وقوف مایک بر خود، و همچنین نگاهی مهم به رفتارهای وسواسانه­ی خود دکتر فورد است. مایک همین پاسخ خشک "بله" دکتر فورد را میخواست تا بعد بتواند او را به دنیای خود، دنیای کلاهبرداری، سوء استفاده از اعتماد، و تیغ زدن همه و هرکس بکشاند. او حقه­های کاری خود را به دکتر میگوید، اینکه چطور با اعتماد ظاهری به دیگران اعتماد انان به را جلب میکند و طوری دکتر فورد را جادو میکند که هیچگاه نشده بود، شاید به این خاطر که حرفه خویش را در آینه­ی همین کلاهبرداری با جلب اعتماد می­بیند. 

اگر زیاد از فیلم بگوییم لذت فیلم از بین خواهد رفت، اما همین بس که بگوییم مایک و دکتر فورد وارد یک ماجرای کلاهبرداری میشوند که یک تاجر (جی. تی. والش) و یک کیف پر از پول در آن دخل دارند اما همه چیز اشتباه از آب در می­آید. یک­سوم آخر فیلم انگیزه­های واقعی شخصیتها و حقیقت ترفندبازی را آشکار میسازد، هرچند در اینطور چیزها هرگز نمیتوانیم حرف از حقیقت مطلق بزنیم. ماهیت لغزان اینکه چه چیزی "حقیقی" است در بطن کلاهبرداری با جلب اعتماد قرار دارد، و ما همراه با دکتر فورد کشانده میشویم، باور میکنیم که آنچه میبینیم حقیقت دارد اما این گاهی تنها یک لایه از یک مکر استادانه است که در انتظار فاش شدن است.

اگر خانه بازیها تنها یک داستان هوشمندانه بود، ما را جذب میکرد اما توجه­مان را نه. آنچه فیلم را تا این اندازه جذاب میکند شخصیتها و طوری که ترفندبازها ماهیت خود را آشکار میکنند است. کلید داستان، خودشناسی دکتر فورد است؛ او شخصیتی است که نه تنها خودش همیشه کنترل خود را داشته است، اما به دیگران هم میگوید چطور خود را کنترل کنند، اما میبینیم که کنترل خود را از دست میدید، البته نه به طوری جسورانه، پر سر و صدا و آشکارا، بلکه آرام آرام و در اعماق وجودش. ارتباط او با مایک چیزی را از درون در او آزاد میکند و او را تهدید به شناخت خود میکند. از طرفی، مایک کسی است که از دقیقاً مطمئن است چه کسی است و صادقترین شخصیت فیلم شناسانده میشود. درست است، خیلی از کارهایی که مایک میکند از روی دورویی و میتوان گفت نکوهیده هستند، اما این کارها جزئی از حرفه­ی او هستند و او شرمی از گفتن آنها ندارد «من کارم همینه». بنابراین، مایک از نظر معرفی خود کاملاً یک آدم رُک است، حتی اگر گاهی به نفعش باشد عکس این موضوع عمل کند. زندگی او نیز مانند دکتر فورد به کنترل خود ربط دارد، اما اگر خانه بازهای قرار است درسی به ما بدهدف این درس این است که کنترل خویشتن زودگذر است، یک حقه­بازی وه­انگیز مثل هر حقه­بازی دیگر. "