"...نمیتوانم تشخیص بدهم که با چه آدمی، چهجور آدمی طرف صحبت هستم به جز یک واقعیت تغییرناپذیر در هر فرد، و آن خودبینی هولناکیست که در پس چهره و رفتار هر شخص شعله میکشد. اینجا، در این سرزمین هنوز مرز میان تشخص و خودینی مشخص نشده است، و از آنجا که نفوس انسانی از نخستین لحظات شکلپذیریشان تحقیر و سرکوب میشوند، بخت دستیابی به بلوغ را از دست میدهند و همچنان در حالت جنینی باقی میمانند و آنچه در ایشان رشد میکند، همانا پیچخوردگی و گره در گرهی غرایز اولیه است که در هر شخص مثل سگی هار در زنجیر قیدهای اجتماعی، اسیر نگه داشته شده است و در انتظار روزی به سر میبرد که بتواند آن زنجیر را بگسلد؛ و آن لحظه هنگامهی هجوم فرا میرسد، هجوم و تجاوز به حقوق امثال خود؛ همانچه رد طول سالیان اخیر من و همگان شاهدش بودهایم...در جامعهی ما یک تغییر عجیب رخ داده است که اثرات نشانههای آن را در فرد فرد مردم میتوان مشاهده کرد و آنچه را اکنون میبینیم چیزی جز بازتاب تأثیرات همین دگرگونی نیست. اما اینجا یک نکتهی ظریف را نباید نادیده گرفت و آن توجه به این سؤال است که: آیا دگرگونی شرایط، خصلتهای جدیدی پدید آورده است یا این خصائل در نهفت مردم ما وجود داشته است و در شرایط تازه بروزی تازه یافته است؟ نه؛ خصلتها تازه نیستند، حادث نشدهاند، و اتفاقاً بسیار هم قدیماند. دزدی، ارتشاء، مفتخواری، تنبلی، فقدان حس مسئولیت، کلاهگذاری، فرومایگی و دونمایگی، نوکربابی، میل به تهاجم به حقوق دیگری، فقدان حس مسئولیت اجتماعی، ندانستن و نشناختن جای خود در مناسبات اجتماعی، گرایش به تلقی یکشبه ره صدساله رفتن، حقد و حسد، نفی دیگری به استنباط اثبات خود، خواریپذیری تا حد یک سگ در مقابل قبلهی قدرت، چشم بستن بر ستمی که روا بر دیگری میشود و شانه خالی کردن از زیر بار احتمال خطر، کلاه خود را دودستی چسبیدن، دروغ گفتن؛ ریا کردن و در همه حال جانب قدرت را گرفتن و لازم و غیرلازم آب به آسیاب ستمگر ریختن، چشمها را به روی حقیقت بستن، زشتی را ستودن و نیکی را خوار شمردن...اینهمه اصلاً حادث نیست، بل به طول عمر آدمیزاد، قدیم است و جزءجزئش در نهفت ما مردم وجود داشته است که در این دوره، به شگون موجه شمردهشدنی «ریا» بروز عام یافته است. ریا و تقیه، بهخصوص وقتی انسان از باورهای نیکِ خود، از باورهای وجدانیاش جدا افتاده و فاصله گرفته باشد، همان بار میآورد که بار آورده است. در نظم و نظامهای جاافتادهی اجتماعیِ وابسته به هر دوره، مردمان دارای صفات و خصاصی جاافتادهای هستند که ترکیبی از نیک و بد و میانهی این دو است، خصایصی عمیقاً تحت تأثیر مناسبات و شرایط اجتماعی-اقلیمی خودشان؛ و بشر به نیاز بودگاریاش تعادلی را فرایند میکند تا زندگانیاش ممکن باشد. اما و قتی نظم و نظام قدیم در هم شکسته و ویران شد، تا نظم و نظام تازهای جای آن را بگیرد، شرارت غالب میشود و تا حد توان اوج میگیرد و در چنین شرایطی، بیحدی، حد و بیحسابی، حساب انگاشته میشود؛ چون میار، معیارِ محک به غارت رفته است و داد به بیداد جای عوض کرده. در عرصهی چنین آشوبیست که تمام انباشت ذخایر شرارت آدمی بروز مییابد تا به کار گرفته شود؛ اکنون آن سگ هار قلاده گسسته است. ایمان، باورهای دیرینو ارزشهای نوین، محورهای بنیادی اخلاق اجتماعیست که میتواند ضامن تعادل و رفتار و کردار اجتماعی باشد و ملاک مناسبات فیمابین آدمیان، اقشار و طبقات اجتماعی. پس لازمهی قوام و قرصیِ یک جامعه، وجود باورهای نیک دیرین در تفکیک نیک و بد است و آفریدن ارزشهای نوین به جواب آرزومندیهای انسان و دوری جستن از سردرگمی و به دور افساربند خود گشتن. آزموده شده است که در ادوار تحولات عمیق، باورهای دیرین قربانی ارزشهای نوین شدهاند؛ اما از پس چندی که شعلهها فرو نشسته است، آن دو هر کدام جای لازم خود را یافتهاند تا جامعه تعادل معقول را به دست آورد. در این رهگذر، جامعهی خردناستیز همواره دو پا داشته است، دو پایی که در حرکت خود گذشته را به آینده پیوند میزند. اما جوامع خردستی،همواره دچاره صرع «مرغ یک پا دارد» شدهاند و بر آن خطا پا فشردهاند تا سرانجام در لحظهای به سر در آیند؛ چون قویترین لِنگ پا هم نمیتواند فشار بارِ فرودآمده را یکجا و یکنفس تحمل کند و سرانجام به زانو در میآید. این خردشدنِ زیر فشار، تجربهایست که ما آزمودهایم و کماکان در کار آزمودنِ آن هستیم. تأکید مصرانه و دیوانهوار روی این مفهوم که «مرغ یک پا دارد» ذهن را میکشاند سوی این نتیجهگیری که «مرغ یک پا داشته» است و اکنون دیریست که آن یک پا هم در حال خشکیدن، ترک برداشتن و شکستن است: ایمان و باورهای دیرین، تأکید مکرر بر لزوم محض آن همچون پاسخی برای تمام سؤالات در همهی دورانها، عرصهها و طول و عرضهای تاریخیجغرافیایی، چندیست که جای تردید و سؤال را در همهی اذهان باز کرده است و چون محلی و امنیتی برای بروز شک وجود ندار، مردمانِ ترسزده از دروغ و ریا جامهای برای خود ساختهاند که موقتاً ایشان را از گزند آنی مصون میدارد، و عملاً اما خود به صورت موریانههایی مغز و استخوانبندی ستون را میجوند. آنها به ایمان تظاهر میکنند، چون ایمان از صورت وظرفیت امری باطنی و اختیاری خارج شده است و به قوارهی حکمی ظاهر و نمایشی در هیئت شمشیر داموکلس در آمده است که هر آینه بر فرق آنکه زبانِ ریا فروبندد، میتواند فرود بیاید؛ و این همان شمشیریست که در نخستین گامها، پای دوم، پای دیگر را قطع کرده است. باورهای دیرین در باطن آدمیان فروریخته است، فرو میریزد و فروتر خواهد ریخت، و از آن میان نهال هیچانگاری، درختی میشود، درختی خواهد شد و درختی هست که در سایهی آن همه کاری مجاز شمرده میشود به شرط آنکه در «ریا» کماکان فرض نخستین باشد. اکنون این سایهی درخت، سایهی این درخت هیچانگاری که در لک و پیسهای بر خاک رد گذاردهی آن، افراد دست و تن و ذهن به هر کاری مییازند با زبانی پر از دروغ و رفتاری پوشیده به ریا و دهانی گشاده به آز، چگونه میتوان زیست و مانند یک آدمیزاد زندگی کرد، که برای آدمیزاد ماندن باید مبرا از ایشان باشی و برای آدمیزاد بودن نمیتوانی همیشه تنها به سر بری؛ چون به درستی درک شده است که انسان به اعتبار اجتماعیت خود انسان تواند بود و فردیت تواند داشت. و چه توان کرد در این باتلاق درماندگی؟! انسان من کجاست؟ نه خدای مرا باقی گذاشتند تا دل به او آرام بدارم، و نه انسان ر ا به قرار وانهادند تا به آن امید بندم. اکنون من چه کنم دراین باتلاق درماندگی، در معرض چشمان وقیح و دهانها حریص و زبانهای دروغ و چهرههای ریا و دستانِ سرقت و پاهای بیزمین؟ اکنون چه توان کرد؟ شاید باز هم در خود بکاوم و حجت بیاورم که جامعهی ما از اخلاق و باورهای متعلق به نظام زمین و کشت و زرع برکنده شده است تا به شهرها هجوم بیاورد برای هیچ ارزشی نیافریدن؛ برکنده شد تا پیشینهاش را از یاد ببرد بیآنکه قادر باشد آیندهای برای زیستن بیافریند؛ شاید طرح و بررسی اجزای این مهمترین حادثهی قرن برای ما مقدور باشد؛ اما... چه گرهی از کار باز تواند کرد؛ جز این است که ساعاتی دیگر هم با خود گویه خواهم کرد و سرانجام خواهم رفت برای خفتن؟ نه، همین است و جز این نیست. مردم روستایی ما، شهرها را تصرف کردند و در آنها گم شدند. شرح این تغییر و تجزیه آسان نیست..."
نونِ نوشتن (183-179)، محمود دولتآبادی
سلام دولت آبادی اعجوبه ای است که هنوز که هنوز است آنقدرها کشف نشده
قبول دارم! :)
salam omidevaran namaz va rozehaton morede gabole khodaye mehraboneman garar gerefte bashe.khoshhalam khahin kard nazaretono dar morede soali ke kardamo bedonam moafago shad zendegi konin
کدوم سوال؟
Very articulate. Thanks
You're most welcome.
تبریک از بابت قبولی در ارشد و تشکر از این متن زیبا. تا به حال متنی از دولت آبادی نخونده بودم. برام جالب بود.
ممنونم- منتظر خبرای خوب شما هم هستم
تازه کجاشو دیدیدن! :)