دوستان فسرده ام، کمی با هم لبخند بزنیم :)

 

سلام

وضعیتی که من الان دارم دقیقا حرفیه که از اوژن یونسکو توی کتاب سرنوشت ساز!!! ممّدعلی اِبرامس* خوندم: "مردمی که در بیهودگی غرق می شوند، فقط می توانند مضحک باشند، رنج هایشان تنها با ریشخند کردن غم انگیز می نماید."**

من هم همیشه همین نیشخند یا لبخندِ ریشخندگونه روی لبامه وقتی به اطرافم نگاه می کنم. البته نمیگم اینا رنجن. می خوام براتون توصیف کنم تا شما هم حس کنید و کمی از این فسردگی در بیاید! مطمئنم همه ی ما در اعماقمون این فسردگی رو حس می کنیم.  فسردگی به خاطر این سکوت بعد از طوفان! به خاطر نومیدی به جای یک امید، به خاطر اینکه هنوز همه چیز بدتر از دیروزه و "روزمره گی روزمرگی روزمردگی" *** .

محلی که توش زندگی می کنیم از نظر طبقاتی، اجتماعی، فرهنگی (مخصوصا) و اقتصادی توی مشهد از 100، نمره ی 10 میگیره. خونه قبلی ی که داشتیم چارتا خیابون بالاتر بود، بزرگتر، آبرومندانه تر، و حیاط هم داشت که من حداکثر استفاده رو ازش می کردم!

چند ساله که اومدیم چارتا خیابون پایینتر، و این چار تا خیابون  پایین خیلی توفیر می کنه! فرض کنید از ولیعصر میرید شوش!

خونه سر دو نبشه، یه چارراه. من تمام کتابا و باند و پیانو الکترونیکی و لپ تاپ  و کلا جهیزیه مو آوردم تو اتاق زیرشیرونیمون، یعنی خرپشتک! شکایتی از این مکان ندارم چون بالاخره حریم خصوصی خوبیه گرچه مجبورم به خاطر تنگی جا همیشه چارزانو یا دو زانو بشینم.

لپ تاپی که با صفحه صفحه ترجمه خریدم دیگه داره کم میاره نامرد. صفحه کلیدش رو زدم ناکار کردم چون میخواستم تمیزش کنم نشد (دوستان در جریان این دست اقدامات بنده هستند!) حالا با صفحه کلید جانبی تایپ می کنم. دی وی دی رام هم که لطف می کنه و جز سی دی و دی وی دی نقره ای چیز دیگه ای نمیگیره. آقای دانایی بزرگ یه بار فرمودند: "بچه ها! بچه ها! بیاین پی سی محسن قاسمی رو ببینید!" کلی خندیدیم!

از اینور دارم کار می کنم یه دفه لپ تاپ خاموش میشه! فکر کنم داغ می کنه طفلک. کولر پدش اتصالی داره، لپ تاپ رو جابجا می کنم تا دوباره قر قر قر... راه بیفته.

تنها لحظات خوشایند لحظاتیه که دارم به سوئیت های چایکوسفکی گوش می دم، با صدای بلند! اما به بهترین جاش که می رسه، صدای رهبر محترم از بلندگوی مسجدی که دقیقا پشت سرم قرار داره میاد و پیرمردای خِلٌوک، لخ لخ کنان و هن هن کنان (بعضا هم پِت پِت کنان!!) به سمت مسجد چرک گرفته می رن. (نمی دونم این آوانگاری ها چقد مختص لهجه مشدیه). چند دقیقه بعد هم اذان با تیونِ (Tune) موسیقی فیلم "خاک سرخ" که همیشه می تونم راحت یکی مثه مجری یوسف-چهرِ برنامه "دیروز امروز فردا" رو تجسم کنم که داره این اذونو میگه. البته همون لحظه دماغم پر میشه از بوی اقاقیا. حیف...بوی به این خوبی باید با یاد بسیجی و پایگاه های اونا عجین بشه.

موقعیکه یکی از اپراهای موتزارت رو گوش می دم همیشه یه فروشنده سیار به جای باریتون یا بیسِ اپرا می خونه : "آی...بیا ببر سه کیلو هزار...آی پیاز انباری...." و این هم thanks to their loudspeakers که outdo باندهای من.

موقع شوپن هم که میرسه، مخصوصا نکتورن هاش، صدای گوشخراش موتورهای 300 هزارتومنی جای تریل ها رو می گیره. جالبه که مثه موتورسوارهای اسکورت رهبری پشت سر هم رژه می رن. واقعا در عجبم که اینا کجا می رن؟ چنان با شتاب و با قیافه های مصمم و درهم، می گازونن و میرن، که هر کس ندونه فکر می کنه پی مهمترین کار دنیا میرن که انجام دادنش هُلی به گوشه ای از چرخ اقتصاد مملکت میده. همین الان هم این اس ام اس از شرکت شریف و نجیب ایرانسل اومد: "12 اردیبهشت بر معلمان، اسوه های همت و کار مضاعف مبارکباد." آخ اگه این ایرانسل گزینه reply می داشت!!!

هر چند وقت یه بار هم می رم سر تمرین پیانو، یکی از سونات های بتهوون، خوب "یک و دو و سه و چهار و...دو فا لابمل دو سل لا بمل سلفامی فا سکوت..." اِ چی قِشَنگِه....دوباره...میزان سوم...اگه مردی حالا بزن... دیگه خسته می شم، ولش کن...

ذره ذره تمام مثقالهای امید و انگیزه رو هر چند روز یه بار جمع می کنم، فلاسک چای می کنم می رم سالن مطالعه. توی راه مادری رو می بینم که مثه حارث داره بچشو می زنه، بچهه تقریبا صداش در نمیاد، می گم حاج خانم چیکار میکنی؟...

 خوب دیگه خودتون جوابشو می دونید دیگه! و خیلی موارد دیگه... یه نیم ساعتی طول میکشه که افکاری که ذهنم توی راه جذب می کنه یکی یکی بکَنَم بندازم دور و شروع کنم به خوندن: "بیاوولف بزرگترین اثر حماسی دوران انگلیسی کهن است که..."، "جاری شدن آنیِ احساساتِ قوی..."

دارم با دوست فرانسویم آنلاین صحبت می کنم، جای مهمی از بحث هم هست، یه دفه می بینیم یاهو مسنجر داره دوباره ساین اینم می کنه، نگا می کنم می بینم مودم داره ریستارت می شه، پِیِشومی گیرم می بینم کابل لَن در اومده چون چند روز پیش دخترِ داداشم به زور کشیده بودش کنده شده، می خوام وصلش می کنم دستم می خوره به لیوان چای، چپه میشه توی قندون، می خوام بریزم رو پشت بوم، در پشت سرمو باز می کنم، چون سیم سه راه رو از سوراخ در به پریز پشت بوم وصل کردم، سیم کشیده میشه، قندون پر چای رو میریزم بیرون، دستام نوچ میشه، یه مورچه رفته پشت گردنم، ماهیچه پام می گیره، مورچه رو میگیرم می ذارم زمین، میرم از پایین قاشق بیارم چای روی جمع کنم، سیمِ سراه کشیده شده  چون در بازه، پام گیر می کنه، از پله ها غِل می خورم ، گلدون محبوبه شبم که از سمنان آورده بودم چپه میشه میریزه رو پیراهن سفیدی که تنها پیراهن اتوشده ی حاضرم هست، 1 ساعت بعدش هم باید برم یه موسسه واسه مصاحبه، همونجا می شینم، دستامو روی موهام میکشم و نفسمو پر زور می دم بیرون، بعد خندم می گیره و قه قه می خندم. "محسن دیوونه شدی؟" "نه بابا، مسلم یه اس ام اس داده..."

هه هه

واقعا چیزی جز خندیدن نمی مونه.

*A Glossary of Literary Terms

**”People drowning in meaninglessness can only be grotesque, their sufferings can only appear tragic by derision.” Eugene Ionesco

*** حسام امامی – "نام نیک"

نظرات 6 + ارسال نظر
Mr. Otherwise یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ http://apocalypse.blogsky.com

!Oy mama
محسن قاسمیه دیگه! انجوره! کاریش نمی شه کرد!
خب خوبه دیگه!
مورفی (علیه الرحمه) می فرماید:
Anything that can go wrong will go wrong
همچنین ایشان می فرمایند:
!Smile . . . tomorrow will be worse

جناب "وگرنه"! :
من چه جوریم؟ :)
آقای مورفی نگفته تا کی will go wrong؟
گفتم که خودمم همین کارو می کنم! یعنی این :)

زینب یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ

آقای قاسمی، از کل مطلبی که نوشتید، یک قسمت بیشتر توجه من رو جلب کرد و اون صدای رهبر موقع اذان هستش! اون زمان که آقا می گه: "پروردگارا"....!!! به به!

خانم ح.د
دقیقا! البته صدای مرغ دریایی هم میاد! هه هه

Mr. Otherwise دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:15 ب.ظ http://apocalypse.blogsky.com

همونجوری که خودت مدنی!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ق.ظ

محسن قاس قدر من رو ندونستی خدا گمراهت کرده!

در ضمن کنکورت گفتی چندمه!؟

من گمراهم یا تو بی بی حیات؟
دیگه نمی گم!

al پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ق.ظ

لذت بردم... برام زنده شدی...
I mean, it was so vivid

مرسی عزیز.

zahara جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:06 ق.ظ http://puchkade.blogfa.com

الهی فدات بشم منم الان میفهمم چی میگی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد